دیشب وقتی داشتم بهت فک میکردم
تنها چیزی که تونست جلومو بگیره
غرورم بود
که نمیذاشت جلوی کسی گریه کنم
داشتم میترکیدم
واسه همین اومدم پیشت تا یکم آرومتر شم .
همین هفته پیش بود یادته
اومدم دمبالت رفتیم بیرون تا آخر شب ...
یادته ....من کنار ساحل دراز کشیده بودم و
تو گفتی لباسم خراب میشه
اونوقت دمپاییای منو گذاشتیو نشستی روش
آخ چقدر خندیدیم ...
یادته چقد منو زدی میگفتی :
چوبه معلم گله هرکی نخوره خله ، شله ،...نمیدونم خلاصه میزدی .
اونقد خندیدم که افتادم رو ماسه ها ...
نفس عمیق میکشیدمو به آسمون نگا میکردم .
اون بهم گفت :
تو آسمون ستاره میبینی ...
منم با اینکه صورتم به سمت آسمون بود مکث کردمو گفتم:....نه
اون بهم گفت : مگه کوری اینهمه ستاره اینجاس
( آخه اون نمیدونس ستاره من کنار نشسته بود )
یادته دمبالم گذاشتی با دمپاییام منو میزدی
منم میخندیدمو فرار میکردم.
میدونستم که باید هر کاری بکنم تا اونو شاد نگه دارم ،
میدونستم توی یکی از همین روزا میری واسه همیشه تنهام میزاری
........اما........
اما نمی خوام بگم که چه بغضی تو گلوم بود
وقتی میدیدم گلم داره پرپر میشه و من باید قه قهه بزنمو
وانمود کنم خوشحالم .
الانم اومد اینجا با همون گلایی که دوست داری .
اومدم بگم مثل همیشه ....
دوستت دارم وتاوان آن هرچه باشد...
باشد.
...سوته دل .