پشت این لبخنها اندوه ماند
بارش باران ما انبوه ماند
همچنان پروانه ها رفتی ...آه
بر دل ما داغ تو چون کوه ماند
خواب دیدم سایه ای جان می گرفت
یک نفر در خویش... پایان میگرفت
در هجوم خاک تنها مانده ام
مرده ها هم رفتند و من جا مانده ام
خواب دیدم چشمهایم انگور شد
اشک من مضراب و شب سنتور شد
در هجوم شعله ها دل تاخ شد
زیر باران چتر ها سوراخ شد
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یکنفر بغضش گلوگیر است باز....
... سوته دل