میروی و من اسیر دست غمهامیشوم
باز تنها ، بازتنها ، باز تنها میشوم
میخزد بر گونه ام اشکی بیاد چشم تو
بار دیگر بی تو از اندوه دریا میشوم ....
جای ماندن نیست بی تو ، میروم هرجا که شد
بعد از این آواره دلتنگ صحرا میشوم
ز آتش عشقو جنون ،جوش ، مجنون میزند
من هم از فرط جنون خویش شیدا می شوم
با سیاوش نسبت من اینست که
او نمیدانست ، من ، آگاه ویران میشوم
...سوته دل