گشته ام تنها تر از تنها نمیدانم چرا
رانده از هر گوشه و هر جا نمیدانم چرا
هر کجا پر میکشم گنجشکها هم پر زنان
میگریزند از من تنها نمیدانم چرا
کیستم من زورقی فرسوده در دریای وهم ؟
یا خسی در دامن صحرا نمیدانم چرا
در میان کوچه های توبتوی انتظار
خسته ام سر در گمم اما نمیدانم چرا
دل دگر پوسید در محدوده مرداب غم
پیکرم فرسوده سر تا پا نمیدانم چرا
انتظاری نیست از نا آشنا دل را ولی
دوست را نا مهر بانیها نمیدانم چرا
...سوته دل
یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد ، سخنی نگویم که اشکی در دیده ائی بدرخشد .
یادم باشد اگر جایی صحبت از سنگ شد ، آرام از کنارش بگذرم
تا شیشه دلم ترک بر ندارد .
یادم باشد اگر از جاده محبت گذشتم ....
زیر تابلوی ( به قلبم نزدیک میشوید ) با خطی درشت بنویسم ....
ورود ممنوع
یادم باشد تو و من هر دو یک انسانیم که دست تقدیر ما را به اینجا کشانده .
یادم باشد محبت تنها واژه ایست که توصیفی ندارد .
یادم باشد اگر عاشقان را دیوانه مینامند بر همه دیوانگان دنیا احترام بگذارم.
یادم باشد اگر یادم رفت که روزی چه و چگونه بودم از روزگار گله نکنم .
آری اینها جملاتی بودند که تو هر از گاهی در گوش من زمزمه میکردی ......
گویی همین دیروز بود .....
اما حالا که رفتی حرف منم بشنو :
یادت باشد اگر قاب عکست را در تاقچه اتاقم گذاشتم
به معنی آن است که هر لحظه کنارت باشم .
و بالاخره ...
یادت باشه وقتی واسه دیدنت سر مزارت میامو آروم میشینم
و عقده دلمو برات وا میکنم
بدون جای دیگه ای برا گفتن حرف دلم پیدا نکردم که ...
اینقد آرومم کنه .
... سوته دل
در هیاهوی غریبی آشنا گم کرده ام
جاده بسیار است دردا رد پا گم کرده ام
نام او رادر عبور از جاده ها ، در دشتها...
یا چه میگویم نمیدانم کجا گم کرده ام
گر چه خاموشم نپنداری زبانم نیست ، هست
شور دارم در درون اما....اما نوا گم کرده ام
در دلم دردیست....... اما ، گفتنش را عاجزم
بغض دارم در گلو زین رو صدا گم کرده ام
دیدنش را داشتم آیینه ای می جستمش...
ههههی....
یافتم او را ولی آیینه را گم کرده ام
ای که هر جا می روم چون سایه دنبال منی
هیچ باور میکنی ...
...آری تو را گم کرده ام....؟
...سوته دل .
پایم از بیهوده رفتن خسته و دل خسته است
چشمم از بیهوده دیدن راه بر خود بسته است
عشق بی فرجام ما بین که همچون یک حباب
پای بر باد است و بر امواج هم بنشسته است
قلب پر مهرم نگر اکنون که بی هیچ آرزو .....
از نوید و شادمانی ، مهرو کین بگسسته است
خنده ات خورشید بود اما دلت چون برف سرد
برف را نازم که از گرمای مهرت رسته است
عشق ، ماراچون مسیحا همره خورشید کرد
قلب سردت لیک روح و جان ما را خسته است
کاش میشد با تمام قلب فریادی کشم .......
کای خدای آسمانها او ...
دلم بشکسته است
با تمام دلشکستنها نمی دانم چرا .......؟
باز هم او پای قلبم را به قلبش بسته است.
...سوته دل