به سرپوش زمین بنگر
هزاران نقطه سوسو می زند اما :
اگر آن کهکشان از هم بپاشد، بر زمین ریزد ،
تو باور کن که یک قطره از آن باران رحمت زا،
به روی کلبه چوبین من
هرگز نمی غلطد .........نمی رقصد
..............................نمی شیند
ولی گر
یک تیر به زهر آلود
در شامی سیاه و تار
ناگه از کمان خود جدا گردد
بسان مرغکی از کوچ برگشته
بسوی سینه ام آید
ومن .......
قبل از آنکه به خود آیم
درون سینه ام نالد
که ای مرد جوان
آغوش قلبت روی من بگشا
که من
از مردم خوشبخت...........
میترسم .
سوته دل .