دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن در آورم
نعره نیستند تا از نای جان بر آورم
...... دردهای من نگفتنی است
.....دردهای من نهفتنی است
اولین قلم ،حرف درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت... ناگذیر... خود را رها کنم
درد ...رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه رنگ و بوی غنچه را از برگهای تو به توی آن جدا کنم
دفتر مرا،،،دست درد ورق می زند
شعر تازه مرا ،،درد.، هم گفته است ... هم شنفته است
پس در این میانه ، من از چه حرف میزنم ...
درد حرف نیست
.......درد نام دیگر من است
آری ...درد نام دیگر من است
...سوته دل.