با اندکی عجله از صفحات تابستان خداحافظی میکنم
تا به فصل دلم برسم
قدمزنان در کوچه های این فصل
با کوله باری از حسرت میچرخم تا شاید امیدی برای بازگشت پیدا کنم
برگشتی یکباره بسوی روشنایی …
فاصله ای دوباره از تاریکی این تنهایی .
با سکوت این فصل آغشته ام ،
از تاقچه برگریزان غروب
اندکی عشق بهر خسته دلان این فصل آورده ام ،
امااااااااااا
بی خبر از ابرهای سیاهم .
وقتی عشق تصمیم میگیرد فکر کردن… دیوانگیست،
من رفتم میروم جایز نیست ،
هر چه بیشتر در این قدمزدن سهیم باشم …
جان دوباره است .
راستی چکسی صدای خش خش برگهای پاییزی را زیر پای عابران عاشق
با هرج و مرج منطق عوض میکند ،
خش خش بهانه است ...
خاطرات را شستشویی لازم است .
نمیدانم چرا ولی شبهای پاییزی براستی زیباست،
آنقدر زیباست که ستاره ها هم به تماشا می آیند
و برای همدردی دلهای عاشقان به آنها چشمک میزنند.
شاید اینکه میگویند هرکس در آسمان ستاره ایی دارد ،
این شبها برعکس باشد ،
یعنی هر ستاره ایی هم در زمین کسی را جستجو میکند.
اما وای از درد غریبی ...
در میان اینهمه چشمک
سهم من حتی یک اشاره هم نیست چه رسد به ستاره ...
قطرات اشکم با قدمهایم موزون شده
عجب رسمیست...
چه حکایتیست ...
قصه منو پاییز .
خنکی هوا محسوس است ، اما گرمی دستهای تو پر رنگ تر جلوه میکند .
دلم را بارها در هوایت پرواز میدهم
تا شاید نگاهت به نگاهم آهنگی دوباره ببخشد
پر از سکوتم کنار نگاه تو ولبریز دیدارت ...... اگر قسمت باشد .
بارها با طعنه به خود گفته ام تورا چه به من ..!
اصلان تو کجا من ...کجا
من کی باور داشتم قدم زدن در پاییز را با چونین محبوبی ...
لمس شنیدن صدای خرد شدن برگهای درختان زیر پای خاطره
ویا نشستن کنار دو بیت شعر آنهم از جنس صدای پای آب سهراب...
با خود که می اندیشم تجسم این افکار واقی تر از از دست دادنت است ،
چون هیچ باور نمیکنم
ندیدنت و ... نداشتنت را .
یاریم کن تا بجویمت ........... اگر قسمت باشد.
...سوته دل.