زمستان
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را .
نگه جز پیش پای را دید نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی ،
به اکراه از بغل دست آورد بیرون ....
که سرما سخت سوزان است .
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون،ابری شود تاریک .
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم ...
زچشم دوستان دور یا نزدیک .....؟
مسیحای جوانمرد من!ای ترسای پیر پیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...آی .
دمت گرم و سرت خوش باد ...!
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای !
منم من، میهمان هرشبت ، لولی وش مغموم .
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور .
منم، دشنام پست آفرینش،نغنه ناجور .
نه از رومم ،نه از زنگم،همان بیرنگ بیرنگم .
بیا بگشای در ،،،بگشای، دلللللللللللتنگم .
...سوته دل.
< language=java> > سالها پیش دل من که به عشق ایمان داشت
تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنید
اندر این مزرع آفت زده شوم حیات
شاخ امیدی کاشت
چشم در راه تو بودم که تو کی می آیی...؟
بر سر شاخه سرسبز امید دل من
که تو کی می خوانی....؟
ای نگهبان سکوت ،
شمع جمعیت تنهایی ،
راهب معبد خاموشیها ،
ای پرستو برگرد ......
ای پرستو که پیام آور فروردینی ،
چشمم در راه پامی پیکی......
چشمم در راه بهاری نیست ،،،،،
ای پرستو برگرد....
افسوس. ...سوته دل.
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن در آورم
نعره نیستند تا از نای جان بر آورم
...... دردهای من نگفتنی است
.....دردهای من نهفتنی است
اولین قلم ،حرف درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت... ناگذیر... خود را رها کنم
درد ...رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه رنگ و بوی غنچه را از برگهای تو به توی آن جدا کنم
دفتر مرا،،،دست درد ورق می زند
شعر تازه مرا ،،درد.، هم گفته است ... هم شنفته است
پس در این میانه ، من از چه حرف میزنم ...
درد حرف نیست
.......درد نام دیگر من است
آری ...درد نام دیگر من است
...سوته دل.